چرا ذهن نیاز به مدیریت دارد؟
ما انسان ها شامل یک بخش درونی می باشد و یک بخش بیرونی . بخش بیرونی ما را هم خودمان می شناسیم و هم دیگران . اما بخش درونی ما تا حدودی برای خود ماشناخته شده است اما بخش زیادی از آن برما آشکار نیست و بقول روان کاو بزرگ فروید این بخش همان ضمیر نا خودآکاه می باشد که ما با کندو کاو می توانیم تاحدودی از این ضمیرآگاهی پیدا بکنیم . درناخودآگاه ما اززمانیکه بدنیا می آییم اندوخته های زیادی قراردارد و درضمن طبق نظریه یونگ بسیاری ازکهن الگوها که میراث گدشتگان ماست نیز درناخودآگاه خودمان داریم بنابراین پیامهای بسیاری را ما از ناخودآگاه خودمان دریافت می کنیم که برعملکردمان درطی زندگی اثرگذار است . تصمیمات کوچک وبزرگی که ما درطی زندگی خودمان می گیریم برگرفته ازناخودآگاه ما می باشد . بنابراین ناخودآگاه بر ذهن و روان ما اثرگذار می باشد .
و ازطرفی ذهن ما براساس اطلاعاتی که ازناخودآگاه می گیرد برداشت های خاص خودش را ازواقعیت های زندگی ما دارد و تفسیرهای خاصی را به ما مخابره می کند که این تفسیرها معمولا تحریفی ازواقعیت می باشد و اگر که ما گذشته تلخ ودردناکی داشته باشیم ذهن ما می تواند تفسیرهای دردناکی را بصورت تحریف شده دراختیار ما قرار دهد و باعث به وجود آمدن احساسات و هیجانات خاصی در ما شود که این احساسات و هیجانات بیولوژیک ما را تحت تأثیر قرارمی دهد و هورمون های خاصی را دربدن ما ترشح می شود.
من دراینجا مثالی می زنم که موضوع روشن تر شود .
مریم یک دختر جوان ۲۵ساله است که دریک خانواده بیمار بزرگ شده است . مریم تحصیلات عالیه دارد و شغل مورد دلخواه خودش را نیز دارد . درمحیط کارش بسیار موفق می باشد اما به محض کوچکترین اتفاقی که می افتد مریم مضطرب و آشفته می شود .
وقتی گذشته مریم مورد بررسی قرارگرفت ایشون دردوران کودکی و نوجوانی بوسیله پدرو مادر بسیارتحت فشارو کنترل بوده است برای انجام دادن کارهایش و هرزمان که مریم اشتباهی دررفتارهایش رخ می داده است بشدت ازطرف پدر ومادرش مورد بازخواست قرار می گرفته است برای همین در محیط کاربه محض کوچکترین اشتباه مریم بشدت دچار اضطراب می شود . ضربان قلبش بالامی رود و چون جوان جرأتمندی نیست زمانهایی که ازاو درارتباط با کارش تو ضیح می خواهند بشدت خودش را به لحاظ درونی مورد سرزنش قرار می دهد و به حدی این کارراانجام می دهد که بعدازگدشت چندسال ازکاری ، مریم دیگر نمی توانست تمرکزدهن برای انجام کارهایش داشته باشد و آرام آرام به لحاظ شغلی دریک سطح ثابت رو به پایین مانده بود .و بخاطر عدم پیشرفت درمحیط کاری به روانشناس مراجعه می کند و روانشناس بخاطر مشلغه بیش ازحد ذهنی که مریم داشته است اورابه نزد روان پزشک می فرستد و درنهایت دارویی برای رفع اضطراب مریم دکتر تجویز می کند و مریم سالیان دراز با مصرف قرص می تواند زندگی روزمره خودش و شغلش را به جلو ببرد .اما مریم به لحاظ عواطف و احساسات وهیجاناتکاملا تحت تأثیر قرص می باشد .
اگر مریم اقدام به خودشناسی می کرد و روی باورهای منفی که میراث نظام تربیتی خانواده بوده است تغییراتی انجام می داد قطعا ذهن خودش را مدیریت می کرد و تفسیرهای ذهن را به وضعیت موجود موکول نمی کرد تا اینکه بتواند بر اضطراب خودش فائق آید.
بنابراین ذهن به این دلیل نیاز به مدیریت دارد که تفسیرهای گدشته راکه ازطریق ناخودآگاه به او مخابره می شود را حاکم ومسلط برعملکرد امروز ما قرار ندهد.
برای مدیریت کردن ذهن بایست محتویات ناخودآگاه شناخته شود و اولین اقدامی که برای رفتن به ناخودآگاه بایست انجام گیرد این است که بوسیله یکسری پرسشهایی که وجود دارد فرد نسبت به خودش آگاهتر شود و به گذشته خودش مراجعه کند و اتفاقاتی را که درگدشته اش رخ داده است را بررسی کند که ازطریق حوادث زندگیش نقاط ضعف و قوت هایش را شناسایی کند و باورهای غلط نسبت به خودش را پیداکند و درطی بررسی کردن گذشته فرد نه تنها ازنقاط ضعف و قوت خودش مطلع می شود بلکه آسیب ها را شناسایی می کند .
شخص همانگونه که خودش را مورد کاوش قرار می دهد بایست بتواندبا گذشته خودش به صلح و آرامش برسد . یکی از دلایلی که ذهن با دستاویز شدن به نا خودآگاه ما رابهم ریخته و آشفته می کند این است که ما اولا گدشته خودرابادقت بررسی نکرده ایم و ثانیا ما گذشته خودرانپذیرفته ایم و چون آنرا نپذیرفته ایم ذهن ازهمین فرصت استفاده می کند و آنرا مانند پتکی توی سرما می کوبد .
زمانی که شخص اقدام به خودشناسی می کند و متوجه می شود چه اتفاقاتی درگذشته اش رخ داده است و زمانی که اقدام به پدیرش گدشته خودش نمود تازه اول راه است بخاطراینکه شخص براساس آگاهی که نسبت به خودش پیدا کرده است مرتب بایست طی فرایندهمیشگی و باصرف وقت و زمان روزانه مرتب اقدام به تغییرات جدید کند و این تغییرات درآغاز بایست باهمراهی یک شخص حرفه ای انجام بگیرد تا زمانیکه فرد احساس نیاز میکند ازشخص حرفه ای کمک بگیرد و دراین راستا برای مدیریت کردن ذهن ابزارهایی که شخص دردست دارد بایست بصورت روزانه ازآنها استفاده کند تا اینکه روشهای جدید ملکه ذهن شخص شود.
بطور مثال من خودم هرروز بااستفاده ازمراقبه ها هدایت مسیرکارهایم را جستجو می کنم و هرجایی که به مسأله ای برخورد می کنم خودم را درحالت مراقبه انجام می دهم و ازخرد درونم کمک می گیرم یا مثلا زمانی که دچارخشم شدید می شوم زمانی که آرام می شوم در حالت مراقبه اگرشخص خاصی باعث ایجاد خشم درمن شده است را با تکنیک هایی که دارم رها می کنم و درهمان حالت خودم را از استرس خشم رها می کنم بنابراین اگر ما بخواهیم ذهن خود رادرمسیری هدایت کنیم علاوه بر شناخت و آگاهی نسبت به خودمان بایست ابزارها و روشهایی را داشته باشیم تا بتوانیم آنرا مدیریت کنیم در جهت رسیدن به اهداف خودمان .
من سعی کرده ام دردوره مدیریت ذهن هم روشهی خودشناسی را بگنجانم و هم ای تکنیک های مهارت کنترل دهن