شخصیت عصبی درروند آزاد کردن انرژی ها و رفع فشار و سرکوبی راه رابرای عمل کردن فعالانه و خلاقانه باز می کند. شخصیت عصبی تازمانیکه درتلاش و مبارزه با یک احساس سرکوب شده است ، در یک بن بست گیرکرده
تازمانیکه شخصیت عصبی نسبت به کشش عصبی خود بی اطلاع است مثلا ازخشم و خصومت خود نسبت به دیگران بی اطلاع است همین قدر می داند که رابطه اش با مردم نامناسب.
خشن وناهنجار است ، ناامید است از اینکه بتواند کاری برای مسأله خصومت و نفرت خود بکند .
ولی زمانیکه شخصیت عصبی از طریق خودکاوی و خودشناسی از روی چیزهای سرکوب شده سرپوش برداشت ؛ او احساس خشم وخصومت را بعنوان یک واقعیت در خود می بیند و نقاط حساس و آسیب پذیر را که تاکنون از آنها بی خبر بوده است را نیز کشف خواهد کرد و آنها را همانطور که در مقالات قبلی گفتم با وسعت عملکردشان خواهد شناخت و این خودکاوی و خودشناسی به شخصیت عصبی کمک می کند که نیروهای مخرب را ضعیف کند یا ازبین ببرد و نهایتا شخص احساس تعادل روانی و آرامش کند .
شاید ازطریق خودکاوی و خودشناسی در یک شخصیت عصبی تغییرات آنی اتفاق نیفتد و حتی ممکن است موجبات ترس اورا نیز برانگیخته کند مثلا شخصی که از غرور برای سرپوش گذاشتن برکمبودعزت نفس استفاده می کند اگر بخواهد در روابط مخرب خود با دیگران غرور راحذف کند دچار ترس می شود که ابزار دفاعی او در برابر رفتارهای تحقیر آمیز دیگران بایست چه چیزی باشد .
اما به مرور زمان وقتی شخص از طریق خودکاوی و خودشناسی نسبت به ضعف های شخصیتی خودش پی برد آرام آرام ترس او نیز برطرف خواهد شد به این دلیل که شخصیت عصبی می داند که بایست با اعتماد به نفس در ارتباطات خودش با دیگران مشارکت کند و نیازی به فرار وگریز از آنها و قایم شدن پشت نقاب غرور نیست .
گاهی اوقات واکنش اولیه شخصیت عصبی پس از کسب آگاهی و بصیرت بجای آرامش و آسودگی ،
احساس رنج و اندوه است . علت این رنج واندوه این است که شخص هنوز نتوانسته است از توقعات و آرزوهای بلند پروازانه و جاه طلبانه ای که در زندگی دارد دست بکشد ( اینکه توقعات چه باشند بستگی به نوع کشش عصبی هر شخصی دارد ؛ که در مقالات قبلی انواع شخصیت های عصبی راتوضیح دادیم
در شخصیت عصبی ماهیت اجباری بودن تمایلات عصبی است که موجب سختی و دیرپایی توقعات و انتظارات گزافه و مبالغه آمیز شخص از خودش ، از زندگی و انسان های دیگر می شود . و همین ماهیت اجباری بودن است که دست کشیدن ازتمایلات وکشش های عصبی رابسیار مشکل می گرداند.
بطور مثال یک شخصیت عصبی قدرت طلب می تواند بدون لذت ، بدون دوستان ، و در کل بدون همه چیزهایی که می تواند زندگی رامطبوع کند بسر ببرد . ولی بدون قدرت نمی تواند .
تازمانیکه این شخصیت عصبی حاضر نشده باشد دست از این انتظار و آرزو (قدرت طلبی ) بردارد ؛ هرگونه تردید و سؤال درباره تمایل عصبی او موجب رنجش ، ناراحتی و ترس او می گردد. شخصیت عصبی احساس تفاهم دوجانبه ، گذشت ، ملاحظه ، احترام و احساس همدردی ندارد .
به همین دلیل است که درمسیر رشد وتکامل درونی ، اگر انسانها واقعا دربند رشد استعدادها و امکانات وجودی خود بودند ، تلاشها جنبه ای مثبت داشت و دنیا اکنون جای بهتری برای زیستن بود . یک شخصیت عصبی معمولا نمی خواهد تغییر کند و به ظاهر سعی می کند به شخصیت خود یک ظاهر رشد یافته بدهد. درک این معنا که دربعضی گوشه های ساختمان روانی او نقص هایی وجود دارد که بایست تغییر یابد سخت هراس انگیز است . و شخصیت عصبی از نزدیک شدن به چنین ادراکی اجتناب می کند .تنها موضوع مورد علاقه او این است که نقص های خودرا ازطریق نمایش و به اصطلاح
“ماست مالی” کردن طوری پنهان کند که مورد ضربه و آزار قرار نگیرد تا حق برتر بودن از دیگران رابرای خویش حفظ کند وفقط به یک تغییر توهمی می اندیشد .
آخرین حرف اینکه : همه ما برای قدرت اراده ارزش قائل هستیم و آنرا بعنوان یک نیروی جدی تلقی می کنیم که می تواند به خدمت هدف هایی گرفته شود که فی نفسه واجد اهمیت و ارزش هستند .
حال آنکه تصور شخص عصبی در رابطه با اراده این است که نیروی اراده می تواند کلید حل هرنوع معضلی باشد .
وی محددیت هایی که ممکن است در هر زمینه ای وجود داشته باشد که قوی ترین و مصمم ترین اراده ها را مواجه با عدم موفقیت می گرداند به حساب نمی آورد .
گذشته از این ، هنگامی که هدف شخص فقط اثبات این موضوع باشد که وی اراده قوی دارد نه تحقق واقعی هدف و نه اراده عملکرد مناسب نخواهد داشت ..
شخصیت عصبی به محض مواجه شدن با مانع خاص دست از کار و فعالیتی که درگیر آن است برمی دارد. بنابراین دراین صورت شخصیت عصبی حاکم بر نیروی اراده اش هم نمی تواند باشد .