شخصیت انسان از دیدگاه زیگموند فروید .فروید براین باور بود که اروس ( زندگی و میل جنسی ) و تاناتوس (مرگ و پرخاشگری ) نیروهای برانگیزنده شخصیت هستند.
بررسی شخصیت انسان براساس دیدگاه فروید:
نظریه فروید درباره شخصیت انسان مثل خود او پیچیده بود . او شخصیت انسان را از شش دیدگاه بررسی می کند . از دیدگاه فروید شخصیت انسان برا ساس درگیری های ذهن بین خودآگاه و ناخودآگاه تحت تأثیر قرار می گیرد . بین چیزی که فرد بلافاصله خواستار آن است و چیزی که جامعه می پذیرد.
وشخصیت انسان یعنی همان فرد بالغ نمایانگر مصالحه بین این تعارض هاست . مثلا من زمانی که گرسنه هستم خواستاربدست آوردن فوری غذا هستم , اما فرا خود مانع این لذت های مادی و فوری می شود .
بنابراین مصالحه می کنیم تا زمان و مکان پذیرفتنی برای خوردن فراهم شود .
فروید بر این باور بود که اروس ( زندگی و میل جنسی ) و تاناتوس ( مرگ و پرخاشگری ) نیروهای برانگیزنده شخصیت انسان هستند .این نیروهای مکمل یکدیگر غریزه هایی هستند که مبنای جسمانی دارند
اما در خیال پردازی ها , آرزوها , احساسات , افکار , و بطور مستقیم در اعمال بیان می شوند .انسان همواره خواهان ارضای فوری تکانه های جنسی و پرخاشگرانه است اما این ارضای فوری مغایر با قواعد اجتماعی می باشد و اگر قرار باشد که نهادهای اجتماعی ازجمله خانواده , پایدار و سازمان یافته بماند باید امیال جنسی و پرخاش گرانه تا حدودی کنترل شود . انسان مجبور است کنترل درونی ایجاد کند تا اینکه بتواند از بیان تکانه های جنسی و پرخاشگرانه به شکل انفجارهای کنترل نشده جلوگیری کند .
بدون این کنترل های درونی , دنیای متمدن به جنگلی از حیوانات تجاوزگر و ویرانگر تبدیل خواهد شد .
این مکانیسم های دفاعی برای شخصیت انسان به این شکل عمل می کنند که شخص تمایلات خود را واپس رانی می کند و این واپس رانی باعث می شود فرد متوجه نیازها وامیال خودش نباشد .
چه بسا فردی که مدتها میل جنسی خودش را واپس رانی می کند تا اینکه مثلا شرایط ازدواج مهیا شود ممکن است دچار بی میلی جنسی شود و برای میل جنسی خودش از مکانیسم دفاعی انکار استفاده کند .
این مکانیسم های دفاعی به فرد کمک می کند تا اینکه قواعد اجتماعی را زیر پا نگذارد و همچنین مانع از اضطراب و احساس گناهی می شود چون قواعد والدین یا اجتماع را زیر پا نگذاشته است .
و زمانی که کنترل های درونی بیش ازحد نرمال انجام می شود امیال فرد سرکوب می شود ودر این صورت شخصیت انسان دچار تعارضی ناخود آگاه و خودآگاه می شود مثلا من میل به غذا خوردن را درخودم سرکوب می کنم و خودم را در محرومیت غذایی قرار می دهم زمانی که به غذای خوشمزه ای می رسم با وجودی که میل به غذا خوردن در من هست نا خودآگاه من از شیوه انکار استفاده می کند و من را به سمت سرکوبی می برد و این تعارض بین خودآگاه یعنی میل به خوردن و ناخودآگاه یعنی سرکوبی خوردن در من ایجاد تنش می کند .