خودکاوی و خودشناسی را در وبسایت راز درون دنیال کنید.
شخصیت عصبی در دیدگاه کارن هورنای بدلیل ساختار ناسالم خانواده در شخص بوجود می آید و ایشان سه تیپ عصبی شخصیت را به سه دسته تقسیم می کند که عبارتند از: ” تیپ شخصیتی مهرطلب ، تیپ شخصیتی قدرت طلب , تیپ شخصیتی عزلت طلب ” . هرکدام از این تیپ شخصیتی ها ویژگی های خاص خودشان را دارند که من در کانال شخصیت سالم بطور کامل در چند فایل صوتی توضیحات لازم را داده ام .
شخصیت عصبی ازدیدگاه کارن هورنای دراین قسمت مورد بررسی قرار می دهیم . شناخت شخصیت های عصبی به ما در شناخت تیپ عصبی خودمان یا دیگران کمک چشمگیری می کند .
زمانی که فرد نسبت به نتایج مخرب و فاجعه آمیز اثرات شخصیت عصبی و اینکه با چه وسعت و میزان تمام ابعاد زندگی اورا فلج می کند ، آگاهی پیداکند ، رهایی از آن ویژگی عصبی برایش آسانتر است . بنابراین اولین قدم برای رهایی از شخصیت عصبی آگاهی و شناخت می باشد.
برای مثال ، شخصیت عصبی که میل یا نیاز شدیدی به آزادی و عدم وابستگی مطلق دارد . بعداز شناخت تمایل عصبی و آگاهی نسبت به منشأ آن ، باید نسبت به این موضوع نیز آگاهی پیداکند که چرا فقط از این طریق است که می تواند احساس آرامش و ایمنی روانی داشته باشد . واینکه چگونه این میل و کشش عصبی در ابعاد مختلف زندگی اش متجلی می شود . مثلا ازهرگونه عقیده ای که جنبه تحمیلی داشته باشد بشدت بیزار است ؛ ازاینکه درمحیطی واقع شود که پرازقیل و قال است مضطرب می شود . ازپوشیدن کفش تنگ ، کراوات و هرچیزی که در اواحساس قید و فشار ایجاد کند بیزار است . این شخصیت عصبی بایست ببیند که میل به عدم وابستگی چگونه کاروپیشه اورا تحت تأثیر قرار می دهد . مثلا چرا درمقابل هرنوع کار یکنواخت و روتین عکس العمل نشان می دهد یا اینکه از هرکاری که جنبه اجبار داشته باشد بیزار است . نسبت به زمان طغیان دارد ، نسبت به بالا دستی های خود حساسیت دارد و ازآنها بیزار است .
در روابط زناشویی اگر احساس قید و وابستگی کند ، ازخود حساسیت نشان می دهد . علاقه وعشق داشتن را درحکم بردگی و اسارت می داند .در مقابل هرپیشنهاد احساس اجبار می کند و حالت دفاعی به خود می گیرد. بنابراین دقت کنید این شخصیت عصبی تحت تأثیر میل به آزادی و عدم وابستگی طیف گسترده ای از زندگیش تحت تأثیر این کشش عصبی قرارمی گیرد .
اینکه شخصیت عصبی آگاهی گسترده ای نسبت به این موضوع داشته باشد برای رهایی از این کشش عصبی کافی نیست . اینکه این کشش عصبی تا چه حد بر کیفیت زندگی شخص تأثیر گذار بوده است فقط می تواند انگیزه ای رابرای ایجاد یک تحول اساسی در شخص بوجود می آورد .
بنابراین در این مرحله شخصیت عصبی محرک اصلی و قوی رابرای غلبه بر کشش عصبی خود بدست آورده است و یک ضرورت کامل رابرای تغییر بنیانی در شخصیت خود درک می کند.
شخصیت عصبی آماده تغییر است . ولی بدیهی است که نیرومند ترین تصمیمات بدون قابلیت اجرایی فایده چندانی ندارد ؛ و راه به جایی نمی برد . برای شخصیت عصبی این قابلیت از طریق آگاهی روشن نسبت به عوارض و نتایج مخرب هر تمایل عصبی ، رفته رفته افزایش می یابد . هنگامیکه شخصیت عصبی روی تمایلات عصبی کارمی کند می کوشد تا نسبت به آنها شناخت پیدا کند ، توهمات و خیالات ، ترس ها حساسیت ها و آسیب پذیریها و ترمزهای درونی و ریشه دار و مستحکم وی به مرور زمان سست می گردند ودرنتیجه احساس ناایمنی او کاهش می یابد ؛ احساس تنهایی و جدایی او ضعیف می شود ؛ میل او به انتقام جویی ، خصومت و نفرت ورزیدن ضعیف می شود . در این مرحله شخصیت عصبی براثر تغییرات و پیشرفت ها رابطه او بادیگران و با خودش سالم تر و هنجارتر ازقبل خواهد شد و همه اینها به شخصیت عصبی کمک می کند که قدرت اورا برای مبارزه با کشش ها و تمایلات عصبی بالا ببرد .
شخصیت عصبی ارزش مضاعفی را برای ادامه روند بهبودی قائل است و تلاش می کند عواملی را که مانع اساسی برای ایجاد یک تغییر عمیق و بنیانی بوجود آوره اند را بشناسد .
قدرت مبارزه ای که شخص تا این مرحله به کار گرفته است به شخصیت عصبی کمک کرده است برخی ازتمایلات عصبی را ازبین برود و
لی بسیاری از از عوارض و نتایج آن در ارتباطی بسیار نزدیک با کشش های متعارض و متضاد دیگر احتمالا هنوز وجود دارد . بنابراین شخصیت عصبی نمی تواند ازطریق تجزیه وتحلیل و کارکردن روی ساختمان فرعی که دراطراف یک کشش بخصوص عصبی که ایجاد شده است بطور کامل موفق به حل ورفع مسایل گردد.
دراین مرحله شخصیت عصبی بایست ارتباط متقابل تمایلات وکشش های عصبی را بشناسد و درک کند .
شخصیت عصبی نسبت به راهها و شیوه هایی که آن تمایلات و کشش ها را را تقویت می کنند و اینکه چگونه بایکدیگر تضاد پیدامی کنند واقف می شود .
آنچه در روانکاوی و روان درمانی واجد اهمیت است ، دیدن تضادهاست .
ازدیدگاه کارن هورنای آنچه واجد اهمیت است دیدن و شناختن ساختمان عصبیت در تمامیت و جامعیت آن است . ازنظر ایشان تضادهای موجود گاهی خیلی زود و دراوایل خودکاوی شناخته می شوند ولی تا زمانی که عوامل و اجزای تشکیل دهنده تضادها عمیقا شناخته نشده و شدت وعمق ریشه های آنها ضعیف نشده است شناخت خود تضادها بی فایده است . بعدازشناخت عمق و ریشه های پیوسته آنهاست که خود تضادها قابل دسترسی ، رؤیت و شناخت می گردند .
یکی ازدانش های مفید برای پیشرفت سریعتر در خودکاوی توجه به این نکته است که تمایلات متضاد ؛ محصول و نتیجه علت ها و سرچشمه های متضاد است .
خودکاوی جریاننی است که شخصیت عصبی در آن واحد هم نقش روانکاو را برعهده می گیرد وهم نقش
بیمار را . همه رنج یک شخصیت عصبی در این است که یک مقدار چیزها ( اغلب توهمی ) در تاریکخانه ذهن خود پنهان نموده است ؛ و اصرار عجیبی به پنهان نگهداشتن آن دارد .
وقتی بقول مولانا : تو تعمد و اصرار داری که ” سرانگشت خود برچشم نهی “. دیگر چه کسی یا چه جریانی می تواند تو را روشن کند؟
بنابراین در خودکاوی اولین قدم این است که خود شخص تمایل به شناخت خود داشته باشد . قدم دوم این است که شخص تمایل داشته باشد با صداقت سفره دلش را برای انسان دیگری باز کند .
نکته پایانی در این مقاله این است که : شخصیت عصبی شهامت رویارویی با مسایل خود راپیدا می کند و ازاین طربق نسبت به آنها شناخت عمیق پیدامی کند چراکه عوامل و محرک های نهفته درپشت آنهارا شناسایی کرده است . عواملی که تابحال در ضمیر ناخودآگاه او خفته و بصورت نامرئی عمل می کردند .